یک بخش از خوابهام به فردی اختصاص داره که در واقعیت و زندگی روزمره، یک ایپسیلون هم بهش بها نمیدم
اونم پسرخالمه. خواستگار دوران مجردی ام. اصلا و ابدا فکر و منش و زندگی و اهدافشو قبول ندارم.تاکید میکنم هیچ جوره قبولش ندارم.
اما در خوابها ، بنابر دولت تدبیر جناب ضمیرناخوداگاهم.
همیشه تو خواب ،ولع علاقه و عشق بهش دارم و اونم اومده خواستگاریم و میخواد عقدم کنه و ببرتم.
و تصور کنید وقتی از خواب پا میشم ،قیافم چه شکلیه و چی میگم به خودم
غالبا جملات اینهاست.
لعنت بهت پسرخاله
من چه مرگمه ،این چه سمی بود
خدایا توبه
قیافه ام هم اخمالو و درهم .
لابد پسرخاله ، نماینده ی همه ی احساساتیه که دلم میخواست تجربه نکنم و تجربه کردم.امان از این ضمیرناخوداگاه
اینجا خلاصه ای از حالاتمو مینویسم. قرار نیست تعهدی به هیچ رسم و آیینی داشته باشه.همونطور که غیر متعهدانه است بشدت متغیر هم هست.آدمیزاده، با کلی حال متنوع دیگه...