کاش ذره ای میفهمیدی دل تنگ چه بر سر آدم می آورد
آن وقت خود را پشت میله های نمیتوانم و نمیخواهم نفس سرکشت،محبوس نمیکردی
کاش پرنده ی آزادی را به قیمت آغوش گرفتنم ،امتحان میکردی
کاش اینقدر لجباز نبودی
کاش...
کاش ذره ای میفهمیدی دل تنگ چه بر سر آدم می آورد
آن وقت خود را پشت میله های نمیتوانم و نمیخواهم نفس سرکشت،محبوس نمیکردی
کاش پرنده ی آزادی را به قیمت آغوش گرفتنم ،امتحان میکردی
کاش اینقدر لجباز نبودی
کاش...
دوست دارد یا نمیخواهد مرا معلوم نیست
عشق، بازی میکند با من چرا! معلوم نیست
میکشم سر، هرچه میریزد به جامم دستِ دوست
کِی در این میخانه میافتم ز پا معلوم نیست
برگ، دستِ شاخه را وقتی رها میکرد گفت:
باد با خود میبرد ما را، کجا؟ معلوم نیست
یا نمیآید به چشمِ باغبان، پاییزِ ما
یا زمستان و بهارِ کاجها معلوم نیست
با طبیبان، رنجِ ما را بازگو کردن خطاست
جای زخمِ عشق بر دلهای ما معلوم نیست
- فاضل نظری
خنده دار است که بگویم رفته ای
تو در خنده های گاه و بیگاهمی
تو یک غنج رفتنی ،وقتی بیتی از فاضل میخوانم
یک غمی که بعضی وقتها در ادای دوستت دارم ،روی دلم بختک میشود
یک حسرتی که با آواز چاوشی در گوشه ی دلم لنگر می اندازد و کنگر میخورد.
نوازش دستهایت را ،بوی سینه ات را ، قلاب انگشتانت را و حتی برق چشمانت را به ثانیه های تنهایی ام ، حراج کردی تا آنجا که لحظه ها ماندند و سراغ یاد دیگری نرفتند .
اینجا خلاصه ای از حالاتمو مینویسم. قرار نیست تعهدی به هیچ رسم و آیینی داشته باشه.همونطور که غیر متعهدانه است بشدت متغیر هم هست.آدمیزاده، با کلی حال متنوع دیگه...