دلتنگ...
دیشب بعد از مدتها خواب مشهدو دیدم، مادربزرگ خدا بیامرزم و بردیم بیمارستان برای عملش و من کنارش هستم.اما توجهم فقط به پنجره ی بسیار مرتفع بیمارستانه و سعی میکنم از بین هزاران ساختمان و خانه های بلند و کوتاه مشهد ، گنبد و بارگاه مولایمان علی بن موسی الرضا ع رو پیدا کنم.
خیلی تلاش کردم بنظرم دیدمش ولی فقط اشک بود که جلوی دیدگانم بود.من دلتنگی مفرطم را میدیدم و ناتوانی آغوش گرفتن حرمش را.
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ع
پ.ن این پست نوشته شد با اشک ،در حال خونه تکونی
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲ ساعت 10:42 توسط رضوان
|
اینجا خلاصه ای از حالاتمو مینویسم. قرار نیست تعهدی به هیچ رسم و آیینی داشته باشه.همونطور که غیر متعهدانه است بشدت متغیر هم هست.آدمیزاده، با کلی حال متنوع دیگه...